loading...

hom-valizadegan

عاشقانه ها

بازدید : 345
پنجشنبه 7 آبان 1399 زمان : 9:39

دست‌هایم را که مشت کردم،
با کنجکاوی پرسید:چه پنهان کرده ای؟
گفتم: یک راز !
آرام مثل شبنمی‌که روی تمشک می‌نشیند
در آغوشم نشست
نفس‌هایم که مثل باران روی موهاش و گردنش ریخت
از لبهاش یک بوسه چیدم و گفتم !
یک راز به همین شیرینی؛
به همین تازگی،
یک دوستت دارم ناب..!

امروز روز رحم کردن ه
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی